او در ۲۲ آذر ماه سال۱۳۶۶ خورشیدی در شمیرانات تهران و در خانواده ای هنردوست دیده به جهان گشود، زمانیکه شش ماه بیشتر نداشت والدینش متوجه شدند که از چشم هایش بسی بیشتر از گوشهایش استفاده می کند. این رخداد تلخ بود اما واقعی. او ناشنوا به دنیایی پر از سکوت و آرامش قدم نهاد. در آن سال های پر از اضطراب جنگ، مادر، او را از یازده ماهگی به تنها کلاس های موجود برای ناشنوایان می برد.

وی برای مقطع پیش دبستانی و یادگیری هر چه بیشتر کلام به مدرسه “باغچه بان شماره ۵ ” واقع در خیابان دولت رفت و یادگیری زبان را هر چند دشوار، ادامه داد. در حالیکه الیکا سه سال داشت با دختر زنده یاد جبار باغچه بان ملاقات کرد و نقاشی ای را به رسم یادبود به ایشان هدیه کرد. در هفت سالگی به مدرسه “باغچه بان شماره ۲″ واقع در شمس آباد تهران پا گذاشت و مقاطع دبستان ، راهنمایی و دبیرستان را با معدل بیست به پایان رساند. با وجود تمامی دشواری ها، در کنار تمامی دانشجوهای عادی در مقطع فوق دیپلم در رشته گرافیک با معدل ۱۸/۵۰ از دانشگاه آزاد اسلامی واحد اسلامشهر فارغ التحصیل شد.

قلم گرفتن را از دو سالگی آغاز کرد و به روح بی جان کاغذ سفید زندگی بخشید. تمام حالات و خلقیات درونی اش را با ترسیم شکل و نقاشی بروز میداد انگار تنها راه ارتباطش با دنیای پرهیاهوی اطرافش قلم بود و نگاره های زیبنده ی کاغذ، استعدادش شگرفت بود و علاقه اش به نقاشی وصف ناپذیر، همواره مشتاق و خواستار آموختن. در خلا امکانات مناسب شرایط وی، بدون آموزگار و استاد تلاش می کرد و نقاشی می کشید.

پس از تحمل مشقات فراوان بالاخره در کلاس های نقاشی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شماره ۲۶ در منطقه لویزان در سن چهار سالگی آغاز به آموختن کرد. در این زمان، علاوه بر مداد رنگی و آبرنگ که پیش از این خودش آنها را تجربه کرده بود، با دیگر ابزار نقاشی مانند ” گواش ” نیز آشنا شد. استعدادش در خلق رنگ های جدید و متنوع و بدست آوردن رنگهای تطبیقی در همان کودکی همگان را شگفت زده کرد. نتیجه ی این شگفتی، نمایشگاه درون سازمانی ای بود که بعد از گذشت فقط دو ماه، ازآثار وی، برای خانواده های عضو کانون برگزار شد. الیکا تشنه ی یادگیری و خلق آثار زیبا و در نوع خود بی نظیر بود. کمی بزرگتر شد و در کلاس نقاشی استاد نخعی شروع به یادگیری تکنیک های گوناگونی چون سیاه قلم ،گچ و پاستل نمود، دیگر کار به جایی رسیده بود که اصول طراحی سخنی برای آموزش به این هنرمند کوچک، نداشت.

بوم ، سه پایه ، رنگ روغن و استعدادی بی نظیر. فصل جدیدی از نقش ها آغاز شد، اما این بار بر روی پارچه ی بی هویت . او آفرید و چه خلق کرد.
زمان در حال گذر بود و دستان هنرمندش قوی و قوی تر می گشت، آنقدر قوی که رقص انگشتانش بر روی کاغذ و بوم زنده می کرد هویت ها را.

در کنار اساتید بزرگواری چون استاد نخعی، استاد حیدری، استاد موسوی و سرانجام استاد بزرگ و مشهور جناب آقای مرتضی کاتوزیان که پدرانه و دلسوزانه وقت برایش گذاشت، آموخت و می آموزد هر نکته ی ظریفی را.

بر آن شدم تا به تصویر بکشم هنر یگانه خواهر را تا شما دوستداران هنرمند نیز لذت ببرید و بدانید که:

خدا گر ز حکمت ببندد دری               ز رحمت گشاید در دیگری